به نقل زا سایت خبر – مرحوم شفیعی بعد از بیش از ۵۰ سال تدریس و آموزش در مدارس استان و پس از سالها مبارزه با بیماری سرانجام تاب مقاومت نداشت و به دیار معبودش شتافت.
مرحوم شفیعی اهل سوق، استان کهگیلویه و بویراحمد، شهرستان کهگیلویه متولد ۱۳۳۰ و دبیر بازنشسته آموزش و پرورش بود.
در سال ۱۳۴۸ دانشسرای عشایری بوده و قریب به ۵۰ سال فقط و فقط منحصرا به تدریس اشتغال داشت.
لطفا خودتان را معرفی بفرمایید؟ سید فتاح شفیعی اهل سوق، استان کهگیلویه و بویراحمد، شهرستان کهگیلویه متولد ۱۳۳۰ و دبیر بازنشسته آموزش و پرورش هستم.
مصاحبه خبرگزاری ایسنا با استاد شفیعی
در چه سالی به استخدام آموزش و پرورش در آمدید؟
در سال ۱۳۴۸ دانشسرای عشایری بودم تا کنون که قریب به ۵۰ سال است و فقط و فقط منحصرا به تدریس اشتغال داشتم و حدود یک سالی است که به دلیل بیماری نمی توانم تدریس انجام بدهم.
اولین جایی که شروع به تدریس کردید کجا بود؟ مهاباد، آذربایجان غربی، در مرکز دانشسرای عشایری داوطلبانه تعدادی افراد انتخاب شدند که بروند خارج از استان تدریس کنند و من همراه با ۱۱نفر دیگر دواطلب برای شهرستان مهاباد شدیم.
در آن زمان چند سال داشتید و دوری از خانواده برای شما سخت بود یا نه؟ من آن زمان ۱۸ سال سن داشتم و با توجه به اینکه می گفتتند آنجا سنی مذهب و شیعه های امام علی را می کشند نگرانی های برای ما و خانواده در پی داشت، و اما به هنگام عزیمت به مهاباد خلاف آنچه را شنیده بودم دیدم و همه آن تصورات به کلی محو شد و با مردمی بسیار خوش رو و مهمان نواز رو به رو شدم.
سال اول چه تعداد دانش آموز داشتید؟ با تعریف کردن گوشه ای از خاطرات خود به این سوال پاسخ می دهد: بعد از جلسه های که برگزار شد قرار بود من در مدرسه ای در روستای اطراف مهاباد به تدریس مشغول شوم و هنگامی به روستای مورد نظر رسیدم حتی یک نفر پیدا نمی شد که بتواند فارسی صحبت کند و موقع ثبت نام نمی دانستم با چه زبانی و چطور با این مردم صحبت کنم، شرایط واقعا سخت بود خصوصا موقع ثبت نام، گذشته از همه این مسایل، حتی دانش آموزان به مدرسه نمی آمدند و همراه والدین خود به مزرعه می رفتند و شب دیر وقت به روستا باز می گشتند، سه روز به همین منوال می گذشت و من تنها می رفتم کنار رودخانه ای تا ظهر قدم می زدم و عصر به خانه برمی گشتم تا اینکه روز چهارم کنار رودخانه دیدم یک دستگاه خودرو جیپ مسافربری دارد به سمت روستا می آید متوجه شدم راننده تا حدودی فارسی صحبت می کند و از او خواستم تا مرا به سمت بوکان ببرد چرا که دیگر با این شرایط تصمیم خود را برای برگشتن گرفته بودم، در مسیر راه آنچه این چند روز بر من گذشته همه را برای راننده تعریف کردم و از من خواست از تصمیمی که گرفته ام صرفنظر کنم و مرا به مغازه ای که همه حسابهای آن روستا با آن بود رساند و قضیه را برای صاحب مغازه تعریف کرد و گفت که این آقا معلم ( به گویش زبان آنها “سپاه”) روستای قادر آباد است و با کلی اصرار صاحب مغازه مرا به خانه اش دعوت کرد و منم مجبور به پذیرفتن شدم، در همان شب با پسر ایشان که چند روزی از خدمت برای مرخصی آمده بود آشنا شدم و تا صبح نخوابیدیم و تصمیم بر آن شد که پسر ایشان از فردا با من به روستا بیاید تقریبا مترجم من باشد و اینجوری از برگشتن منصرف شدم، فردای صبح آن روز همه مردم را در یک مسجد جمع و اعلام کردیم که باید همه بچه ها از امروز برای ثبت نام به مدرسه بیایند و ما هم با خرید مقداری نقل و شیرینی برای جذب دانش آموزان این کار شروع کردیم و تقریبا بچه ها کم کم با مدرسه انس پیدا کردند کلاس ها تشکیل شد و ما هم طبق دانش هایی که در دانشسرا یاد گرفته بودیم شروع به تدریس کردیم و دیدیم هر جمله ای ما می گوییم دقیقا همان جمله را بیان می کنند مثلا می گفتیم” این کتاب فارسی است” آنها هم می گفتند این کتاب فارسی است و دیدیم با این وضع فایده ای ندارد و چون همه مدارس آن منطقه این مشکل را داشتند بعد از جلسه ای با همه دبیران آن منطقه تصمیم گرفتیم زبان فارسی را به آنها یاد دهیم، روشی ابداع کردیم “یک کلمه ای” به این صورت که کلمه کلمه هر چه در اطراف بود به بچه ها یاد می دادیم تا اینکه تقریبا زبان فارسی را به خوبی یاد گرفتند و بعد از گذشت سه ماه یعنی آذر ماه تدریس به صورت رسمی را شروع کردیم….. و بعد از این خاطرات می گوید من در آن سال ۳۴ دانش آموز داشتم.
شما با چه مدرکی شروع به تدریس کردید و مدرک فعلی شما چیست؟
با کلاس نهم، امتحان دانشسرا دادم و قبول شدم و کلاس های ۱۰ و ۱۱ و ۱۲ را به صورت متفرقه امتحان دادم و قبول شدم و در حال حاضر مدرک فعلی اینجانب لیسناس ادبیات است.
چرا در آن زمان بیشتر دختر خانم ها از باسواد شدن محروم می ماندند؟
روستاها آنجا آن قدر بکر بود که حتی پسرها را به زحمت برای درس خواندن به مدرسه می فرستادند و اما با رایزنی هایی که انجام دادیم ۵ دختر خانم به مدرسه آوردیم که انصافا از نظر درس و تیز هوشی خیلی بالاتر از پسر ها بودند و این فرهنگ آنقدر در آن روستا جا افتاد که باعث تحول جدی شد که به صورت خیلی ملموس علاوه بر پسران، دختران همه به تحصیل مشغول می شدند.
حقوق معلمی شما در آن زمان چقدر بود؟
با خنده می گوید: «کربلا گفتی و به کربلا کردی کبابم»، حقوق من ۳۰۰ تومان بود و ۱۰۰ تومانی هم بابت مرزبانی به من می دادند که سرجمع ۴۰۰ تومان می شد و همه کار هم با آن انجام می دادم از تامین کردن مایحتاج زندگی ام تا پس انداز مقداری از آن.
شغلتان بر زندگی تان هم تاثیری داشته؟
بله، معلمی عنوانی است که هر کسی مفتخر به این شغل می شد خوشحالی وصف ناپذیری برای او به دنبال داشت چرا که از قداست و جایگاه والایی برخودار بوده و هست و این قضیه طوری که همه زندگی من در معلمی خلاصه شد و معلمی برایم افتخار بود و به خود افتخار می کردم بهترین معلم بودم و تشکر می کنم از همسرم که در این مسیر بسیار صبورانه مرا همراهی کرد.
در کنار شغل معلمی شغل دیگری هم داشتید؟
خیر، منحصرا همین و همین و همیشه فکر می کردم اگر روزی مرا از کلاس رفتن معاف کنند آن روز باید مرگ را انتخاب می کردم.
اگر دبیر ادبیات نمی شدید دوست داشتید چکاره می شدید؟
باز هم دوست داشتم دبیر ادبیات می شدم.
چند فرزند دارید و آیا از فرزندانتان راه شما را ادامه داده اند؟
هفت فرزند دارم شامل ۳ پسر و ۴ دختر همه تحصیل کرده یکی از پسران افسر نیرو هوایی امیدیه دیگر پسرم کارمند دانشگاه آزاد دهدشت و یکی دیگر هم مدرس دانشگاه و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد دهدشت می باشد و اما دخترهایم به ترتیب کارمند بانک، لیسانس علوم اجتماعی، فوق لیسانس حقوق و لیسناس تربیت بدنی را در کارنامه خود دارند و به داشتن چنین فرزندانی افتخار میکنم.
هر کسی در هر زمینه ای شغلی و یا فعالیتی که دارد کسی را به عنوان الگو قرار می دهد آیا شما در این مسیر کسی را به عنوان الگوی خود انتخاب کردید؟ بله الگوی بنده در این مسیر مرحوم “محمد بهمین بیگی” بوده، اگر بخواهیم در خصوص این شخص صحبت کنیم شاید ماه ها و سالها طول بکشد، بهمن بیگی ترک قشقایی بود به همان میزان که برای طایفه خود تلاش میکرد برای دیگر مناطق هم به همان میزان تلاش می کرد و می شود در یک کلام گفت که ایشان آموزشی هم سطح برای همه اقشار جامعه داشت.
پیشنهاد شما برای ترغیب جوانان امروزی نسبت به مطالعه چیست؟
متاسفانه مطالعه در بین جوانان بسیار کم شده اگر نگاه کنید می بینید نمایشگاه های کتاب چقد خلوت شده در حالی که سالیان گذشته این نمایشگاه ها مملو از جمعیت بود، البته مقداری از این عدم مطالعه هم به خود جوانان و ناامیدی که در آنها رخنه کرده بر میگردد، عدم اشتغال و فراهم نشدن زمینه های مناسب توسط دستگاههای فرهنگی هم بخشی از کمبود مطالعه در جامعه را تشدید می کند.
به عنوان سوال آخر چند کلمه عرض می کنم اولین چیزی که به ذهنتان می رسد خیلی کوتاه و مفید جواب دهید؟
مادر: نشانه ای از محبت خداوند
خانواده: اصول تربیت جایگاه پیشرفت و ترقی
معلم: پیامبر زمان
خبرنگار: حادثه آفرین
برجام: تحولی نو در سیاست مملکت ایران اسلامی
دولت تدبیر و امید: با وجود همه مشکلات کشور با جدیت در ارایه خدمات به مردم تلاش می کند.
اقتصاد مقاومتی، اقدام و عمل: اسراف نکردن برای بهینه سازی و عملی کردن شعار مقام معظم رهبری توسط مسئولین