کتابچیخان اینجا آمد و شرح مفصلی گفتوگو کرد در باب سفارت پاریس و حاصل کلام این بود که نصرتالدوله در این فقره مرا با میرزا حسینخان رقیب قرار داده و من بدون اینکه ملتفت باشم و میل داشته باشم رقیب او شدهام و حال تکلیف من چیست؟ باری نتیجه اینکه کتابچیخان برای سفارت پاریس کار میکند. باری نتیجه اینکه کتابچیخان برای سفارت پاریس کار میکند. ناهار را تنها خوردم و به منزل برگشتم.
عصر امانالله میرزا و انتظامالملک آمدند و با هم رفتیم به هوتل موریس و تلگرافی را که به مشارالسلطنه [وزیر خارجه] کرده بودم دادم اماناللهمیراز به مهر دلگاسیون رسانده به تلگرافخانه بدهد. ضمنا تلگراف چیچرین را که در جواب نصرتالدوله مخابره کرده بود نشان دادند که میگوید تحقیق کردیم و مسلم شد که از ما هیچکس نه در خاک ایران است نه در آب ایران و ما در امور داخلی شما مداخله نمیکنیم، اما لازمهی این کار آن است که دولت ایران را هم در مقابل حرکات ملیون تقویت بکنیم.
باری عصر با انتظامالملک به دیدن ناصرالملک رفتیم. در امور ایران و مسئلهی بلشویسم خیلی بدبین است. یک اندازه حق دارد، اما رسم او هم این است که در بدبینی مبالغه میکند. انشاءالله سهو کرده باشد و در هر صورت تمام قیاساتش صحیح نیست. اعتمادالدوله هم آنجا بود. معلوم شد مشغول است «اُتللو»ی شکسپیر را ترجمه کند.
از آنجا رفتیم به رستوران بلوو در شانزلیزه شام خوردیم. کتابچیخان و مادرش و دو پسرش را آنجا ملاقات کردم و ما را برای سهشنبه به شام دعوت کرد. بعد از شام رفتیم در خیابان بوا دو بولن گردش کردیم و در قهوهخانهی دفین مشروب سرد خوردیم.